سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کامپیوتر داغ
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» ترانه های ساکت

سال نو مبارک

قبل ارهمه سال نو رو به همه دوستان تبریک میگم و امیدوارم سال خوبی برای شما و همه ی ایرانی ها باشه

29 اسفند تولد منه و این شعر رو هم برا تولدم گفتم

ترانه های ساکتِ

غروب یک مرد

خوانده می شود

مرد خود را در کوچه پس کوچه های

ترانه هایش گم می کرد

چه زود فراموش می شوند

روزهای تنهایی و غربت

عشق،پوچی، کودکی و مرگ

با عبور ترانه های ذهن

در روز تولدت

تو را به یادم می آورد

ای کوچه های بی ترانه امید

چه زود زود تمام می شوید

ترانه های ساکت

تولدت مبارک

ار همه دوستان معذرت می خوام که نتونستم به قولم عمل کنم به خصوص سانی عزیز

تا سال آینده خدا نگهدار



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » نیما ( شنبه 83/12/29 :: ساعت 1:42 صبح )
»» سوسک نیمه شب

من سوسک شب را با چشمهای بسته می بلعم

من دستهای تب گرفته شاعر را

لای کاغذ ساندویچ پیچیده ام

عصبیت جاهلیت هنوز مانده

روی دسته آچار فرانسه ام

من خود برهنه رفته ام

شما باید بودید و می دیدید

تا حال فکر نکنید

من چگونه سیاهی هایم را

سپید کرده ام

ای آرزوی دل

نمی دانستی که اکنون من

این من تنهاتر از

اسبک سیلندر سمند زیر پای شما

چگونه عنکبوتی را که روی تنم

مور مور می شد له کرده ام

نه من تنها نبوده ام

عنکبوت خود گواه من است

پس چرا فکر می کنی

من هنوز هم پایبند فکرهای بی سرو ته

قاضی خط نوشته ام

عنکبوت له شده در زیر سیگاریم

پیپ کنار فندک گازیم

و تو که در خواب خیالی ات به خواب رفته ای

باید بدانی

که من نیستم که

توی این تاریکی خط بریل می نویسم

من دیگر سوسکها را جویده ام

و تو مصیبت

هنوز داری زیر پرچم خدمت می کنی

و نامزدت که در یکی از شهرهای جنوب

زار می زند که

چرا سوسک نیمه شب روی چادر سیاهش ناله کرده است

نه نه این دیگر غیر ممکن است

که فکر کنی من

با این خط بریلی که می نویسم

فردا بتوانی بخوانیش

و بر علیه من سوسکها را بشورانی

من فردا سوسکها را بلعیده ام

و چیزی برای وسوسه تو نمانده است

آری من شبها در خواب روی کاغذ راه می روم

جای پاهایم را وقتی می بینم که

تو هنوز خسته نشده ای و چراغ را روشن نکرده ای

دیگر خسته شده ام

همین!

همین یک سوسک را

همین سوسک خسته را که تلو تلو می خوردرا

برای تو می گذارم

تا بتوانی بر علیه من سوسکهایی را

که تا صبح زاییده است بشورانی

من سوسک شب را بلعیده ام

اما پاهایش را

که روی کاغذ پر از دوات من جا مانده

نمی توانم فراموش کنم

دیگر خسته شده ام

نمی توانم روی کاغذ راه بروم

پس تا فردا بدرود

سوسک نوشته هایم را

برایت میل می زنم

تنم را اینقدر توی قبر نلرزان

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » نیما ( پنج شنبه 83/12/13 :: ساعت 8:22 عصر )
»» آتش

خب به گفته بچه ها مگه چه قدر از وقتم رو می گیره .و تصمیم گرفتم که هر روز یا یه روز در میون آپ کنم. دوستان مثل این که مایل بودن در مورد شعرایی که می نویسم حرف بزنن و یا نقد کنن که اجازه دست خودشونه و می تونن من رو راهنمایی کنن چون که تازه کارم و به راهنمایی ام احتیاج دارم.

اینم یه شعر دیگه از من :

گیرم که من اینجا حرفی نزنم

از بلبل و گل نیز طرفی نبرم

این چه ناسزاست با این شب سرد

خونین جگر و  دل آذر نکنم؟



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » نیما ( شنبه 83/12/8 :: ساعت 10:20 عصر )
»» با من

وقتی که مرده ام

                نمی توانی حدس بزنی

                    که رنگ چشمهایم چه رنگی ست

خودت چشمهایم را بسته ای

                              که نبینم



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » نیما ( پنج شنبه 83/12/6 :: ساعت 7:46 عصر )
»» چرندیات شب

دخترک دوست داشت شبها چشمهایش را به روی خواب نبندد

اما خواب از دریچه تنهاییش وارد شد

و او را خواب گرفت

معشوق از راهها ی بسیار دلش را ربوده بود

اما او

او تنها و تنها راه می پیمود

او تنها تر از همیشه راه را

و این کوره راه باریک را دوست داشت

و دوستی اش را با خواب در آمیخته بود

 و راه ها راه ها راه ها و راهها

که چه دراز بودند

و چه  پر پیچ و خم

و دخترک را خواب ربوده بود  

و خواب داشت وارد دریچه می شد

 و دریچه باز بود

 ودخترک را خواب ربود

و دریچه ناگهان صدا کرد

و خواب از چشمان دخترک پرید

و باز دلدار خیالیش را دید

که در درگاهی استاده است

 و باز دل به او داد

 و باز دخترک بود که تنها بود

و دلتنگ

و هر گاه راه باز باشد

 وهر گاه شب

 و هرگاه دلتنگ

دریچه باز می ماند

و دخترک را خواب می ربود

دخترک خواب نبود

و بیدار بود

و وقتی دریچه را باز می کرد هیچگاه فکر نبود

که شاید در خواب راه برود

و وقتی راه میرفت

بیشتر فکر می کرد

 و وقتی بیشتر فکر می کرد

کمتر خواب می رفت

 و دریچه را می بست

و گرم بود روزهای بهاری

و دخترک که خسبه می شد

چشمهایش را می شست

و چشمهایش بوی شوری می داد

دخترک شبها که راه می رفت

خواب چشمش گرفته می شد

و راه را کوتاه می دید

و وقتی می دید

و وقتی چشم نداشت

 که چشم بگوید

چشمهایش درد می گرفت

و وقتی چشمهایش شور می شد دریچه را می بست

و به فکر شبهای دراز

در خواب می رفت

اینم  شاهکار من یه شعر برای اونایی که عاشقن



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » نیما ( یکشنبه 83/11/11 :: ساعت 9:19 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خودکشی
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 6
>> بازدید دیروز: 6
>> مجموع بازدیدها: 84660
» درباره من

کامپیوتر داغ
نیما
دیوانه ای از دیار دیوانه گان خاموش

» آرشیو مطالب
آرشیو ماهانه
بهار 1385
زمستان 1384
پاییز 1384
تابستان 1384
زمستان 1383

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
آریو برزن
جوجه حسابدار
غزل پست مدرن(سید مهدی موسوی)
ملینا
عارف
الهام (فق روشن)
محمد
اردشیر راد
شبنم کهن چی
فریبا
سعید نجفی برزگر
گل عاشق
سانی
تایتان رایانه
نقد شعر
آرش شفاعی

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان



» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب